النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

روز هفتم (( نامگذاری ))

هفت روز بود که نی نی رو داشتیم و دیگه باید اسمش رو قطعی انتخاب میکردیم!  اما خوب انتخاب اسم خیلی هم کار آسونی نبود ... تموم این 9 ماه به من میگفتن اسم بچه رو چی میخوای بذاری؟ منم میگفتم: فعلا که اسمش نی نیه تا بعد... واقعا انتخاب اسم کار سختی بود... البته مامان تو دوره ی بارداری من نی نی رو بادوم صدا میکرد  که خیلی هم بین دوستان و فامیل گل کرده بود و همه به من میگفتن: از بادوم چه خبر؟ بادوم چطوره؟ آخه مگه من رییس صنف خشکبارم که از اوضاع بادوم خبر داشته باشم؟! چند تا از اسمهایی که انتخاب کرده بودیم بخاطر معانی بیمزه ای که تو زبونهای دیگه داشتن یا شخصی رو که به این نام به یادمون میومد دوست نداشتیم و......
5 شهريور 1392

بیا بغل بابا!!

جهار روز از اومدن شاهزاده خانم به خونه میگذشت که ما یهویی متوجه شدیم بابا امیرعلی هنوز دخترشو بغل نکرده!!!  الهی فداش بشم میگفت تا حالا نوزاد بغل نکردم میترسم اذیت بشه! ما هم که هممون عاشق این صحنه هاییم دورش جمع شدیم و دخملشو دادیم بغلش خیلی حس بامزه ای داشت و بعد از اون امیر شروع کرد به یادگرفتن شیوه ها و مسایل مختلف نگهداری نی نی تا بتونه عسل بابایی رو راحتتر بغل بگیره و عشقولانه های پدرانه باهاش داشته باشه النای مامان و امیر گلم امیدوارم همیشه جدا از پدر و دختر بودنتون واسه همدیگه دوستای خوبی باشین، الهی آمین البته نظر شخصی من اینه که امیرعلی یکی از بهترین باباهای دنیاست اینم عکس آغوش عشقولانه و در عین حال پر از...
4 شهريور 1392

روزای اول نی نی توی خونه و آغاز شب بیداریهای مادرانه

النا خانمی مامان وقتی آوردیمت خونه مامان سادات خونمون بود مامانی رضوان ( مامان علی بابایی) هم شب اومد و کلی از دیدنت غش و ضعف کرد و طوری تو نگاه اول عاشقت شد که هنوزم از عشقت بیقراره و با همه سر دوست داشتنت رقابت داره و میگه : من بالاخره تو زندگیم به نتیجه رسیدم ! البته آیهان خوشگله نوه ی عمه پری (عسل خودم) هم نتیجه ی مامانیه ولی النا اولین دختره و در ضمن آیهان از مامانی دوره ، ولی واقعا بامزه است، خدا برای شیوا جون و علی حفظش کنه... مامان سادات فردای همون روز رفت خونه چون داداشها و آقا تنها بودن اما مامانی رضوان تا 8 روز پیش ما و نی نی موند و پا بپای من و مامانی گلناز، شب بیدار موند و کلی زحمت کشید، دستش درد نکنه و هزارتا ماچ طل...
3 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد